این روزها چیزی برای نوشتن زیاد است. آنقدر که می مانی چه بنویسی و از کجا بنویسی. وقت برای نوشتن همه چیز کم می آوری و می بینی مدتها گذشته است و هیچ چه ننوشته ای. این خیلی چیزی نامطلوبی است که با خور در پیش می گیری و بر تو تحمیل می شود. حالا این وضعیت پیش آمده است و تو در بین انبوهی از موضوع و سوژه برای نوشتن و آفریدن گیر مانده ای. اما درغایت باید نوشت. باید آفرید. یک مقاله. یک نقد ادبی. یک مطلب ادبی. یک داستان. یک شعر. یک مطلب برای مرگ کسی. این بار برای ابراهیم یونسی. از اعدام گفتم. گفتند چیزی زیبا باشد. از زندگی گفتم. تا چه مقبول افتد. اما مرگ مگر زیبا نیست؟ وقتی کسی مرده است و از مرگ او می نویسی این کجایش نازیباست؟