نوروز (3)
باز است پنجره ها
جان گرفته اندکی بعد،
آفتاب
و تو در هاله ی ابهام
که چرا گنجشکها
صبح زود بعد طلوع
باغ را پر می کنند
با صدای جیک و جیک
با دو تا پری که دارند به منقار
گلها دسته شده
گلها بسته شده
تا شوند هدیه برای شهری از نامزدها
اگر افتاد گذر ات این طرفها
باز است پنجره ها
و درخت یادگاری
وسط باغچه ی حویلی
که گرفته باد آن را
شاخه هایش را به بازی
و هنوز من اینجا
و هنوز در رویا
با تو بودن را
با تو رفتن را
می کشم طرح این زندگی را
لب این این پنجره ی باز
رو به باران
رو به باغچه
عطر این پیاله ی قهوه
شده است سخت عجین
با بوی باران
همه چیز رنگ عوض کرده
و شب
بعد غروب
می رود رو به طلوع
و من
آخرین شعرم را
اولین روز بهار
می کنم هدیه به تو
و تو آهسته برایت
می کنی زمزمه آنرا.
16/6/1385
از فصل یکم
مجموعه شعر " و اینجا شفقها آرمیده اند "