اینک شاخه های لخت درختان پربار گشته اند

و کشتمندی زیر آن سایه درخت

قسمت می کند ضیا فت ساده ی خوانی را با زن جوان

سوگند می خورند به پیمان مقدسی که با هم بسته اند

جاداده زوج گنجشکی را درخت سپیدار

آوازهای عاشقانه پر کرده این فضا

و گنجشکها همچنان از سر گرفته اند عاشقانه ترین آواز ها

و ته مانده ی خوان را به منقار کشیده اند

همه چیز، زندگی را از سرگرفته و سبز شده اند

و من مانده ام در قاب سبز رویاهای خویش

در فراسوی دشت سبز بیکران

در انتظار رویت ماه به انتظار مانده ام .

 

 

 

                                                         زمستان 1382

 

 

  از فصل یکم

  مجموعه شعر " و اینجا شفقها آرمیده اند "