بهاریه (سه)
گرم شده است بار دیگر آفتاب
تا حقیقت سوزاننده اش به اثبات رسیده باشد
دشت های سبز به نفس نفس افتاده اند
و حس برتری جویی اش یکبار دیگر بر زبانها
زمین دوباره آهنگ همنوا شدن با آفتاب سرداده است
و تو فرو رفته در رویا
که من حقیقتی را برایت روشن سازم
که چرا می کنند پرواز از اینجا دو پرستو باهم
گندمهای سبز به زردی گراییده اند
و درختان، تاراج عمر شان را به دست باغبان پیر به نظاره نشسته اند
و نامزد ها بیرحمانه گلها را به یکدیگر هدیه می دهند
آیا این برای تو کافی نیست؟
پنجره ها باز است برای ورود بوی باران
یگانه درخت سرو وسط حویلی که یادگار سالهای کودکی ماست
می ترسم تا تو اگر بیایی
باد بیرحمانه به جانش افتاده باشد
همه چیز می خواهند خودشان باشند
و من هنوز در رویا هایم با تو بودن را تجربه می کنم
حالا شبحی مقابلم ایستاده که بزرگ شده خاطرات کودکی ام است
پیاله ی خالی قهوه در روز های ملایم بهاری در انتظار قطره های باران است
همه چیز رنگ عوص کرده
دیوار های خاکستری سبز شده اند
آفتاب بی تابی می کند و برای عبور از غروب
به طلوع می اندیشد.
زمستان 1382
از فصل یکم
مجموعه شعر " و اینجا شفقها آرمیده اند "