این دهکده

روزگاری نه چندان دور

یک شهر ساده بود

بیگانه با هیاهو

دور از تجمل دروغین

دور از هوای سم

آسوده از موانع پیچ و خم

یک شهر، کمی با سواد، با فرهنگ

دور از حضور آمده ها از فرنگ

دور از ازدهام رنگ

 

* * *

در لابلای ازدهام شهر

نشسته کودکی با مادرش در پیاده رو

امید بسته اند به هر رهگذر

موجی از موتر های لوکس

مردی پشت شیشه های دودی کروزین

و محافظان مسلح

دستی به ماشه منتظر

مرد، سخت مضطرب

 

* * *

این دهکده به سوی شهر

افتاده از نفس

آن حویلی ها وصحن

آن حوصچه ها

آن سبزیی چمن

رفته درون یک قفس

شهری که دهکده بود

شهری که جنگ نبود.

 

 

                  تابستان 1385