شعرم ناتمام مانده
شب از دوازده گذشته
بچه ها خواب اند
و زنم
نمی خواهم بیدار شوند
اما برق باتری کسی را اذیت نمی کند
شهر، تاریک است
و اینجا از همه جا بیشر
یگانه اتاق ما پنجره ی به حویلی دارد
و پنجره ی به کوچه
پنجره ها به رسم تابستان باز است
کوچه سیاه است
سگها بیدار
شعری را که سروده ام بازنویسی می کنم
و آهسته آهسته زمزمه
تا مبدا بچه ها بیدار شوند
و زنم
سگها در زیر پنجره هف هف می کنند
شب ها بیدارند
و آدمها خواب
ترسیده ام
پنجره ی ما زیاد بلند نیست
و سگها گرسنه اند
پنجره ی رو به کوچه را می بندم
بر ق باتری تمام شده
شعرم ناتمام مانده.
کابل، 13/7/1385
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۸۷/۰۵/۱۹ ساعت 20:38 توسط قاسم قاموس
|