كابوس جنگ و شوربختي هاي يك دختر
نگاهي به داستان كوتاه انتقام
انتقام، داستان كوتاهي است كه خانم ايزابل آلنده وضعيت نابسامان دوران جنگهاي داخلي كشورش شيلي را به نوعي به تصوير كشيده است.
دولسه روسا اوريانو يگانه دختر سناتور شهر سانتاترسا، كه بعد از برنده شدن در جشن كارناوال انتخاب بهترين دوشيزه شهر نام او بر سرزبانها مي افتد و جايزه كارناوال را از آن خودش مي كند، تاج ياسمن ملكه كارناوال را بر سرش مي گذارند.
هر چند بسياري از مردم شهر از اين انتخاب راضي نيستند و به ويژه ديگر دختران جواني كه كانديد اين جايزه بوده اند. آنها معتقدند كه در مسابقه تقلب شده و عنوان ملكه كارناوال را به اين دليل به او داده اند كه دختر سناتور آنسلمو اوريانو، قدرتمندترين مرد تمام ولايت است. اما دولسه اوريانو، دختري است زيبا، كه خوب پيانو مي زند و در رقص همتا ندارد. شب انتخاب ملكه در سالون شهرداري شهر سانتاترسا مجلس رقص برپا مي شود. جوانان از راه هاي دور و نزديك براي ديدن ملكه شهر مي آيند. دولسه روسا اوريانو، در واقع زمانيكه در لباس حرير تاجي از گل ياسمن ملكه كارناوال را بر سرش مي گذارند سرنوشتش رقم مي خورد. سرنوشتي سراسر سيه روزي و كابوس. كابوسي كه حتي در خواب هم شايد باور كردن آن براي بعضي ها وحشتناك به نظر برسد. كشور در آتش جنگهاي داخلي مي سوزد و در اين كارزار هرج و مرج اجتماعی و آشفتگی سیاسی كه بر كشور حاكم است مرداني ظهور پيدا مي كنند كه از جنگ تغذيه مي كنند. و دغدغه اي جز جنگ ندارند. تادئو سسپدس در اين ميان كسي است كه از تمام ديگر مردان صاحب نام در جنگهاي داخلي صاحب نام ترو نام آورتر است. او در حقيقت بر تمام جنگ طلبان نفوذ و برتري دارد. تادئو سسپدس كه در تمام زندگي اش حتي فرصت اين را نيافته است كه شعر ياد بگيرد و به زني نگاه كند و تنها به جنگ داخلي پرداخته است وقتي سرانجام شايعه شكوفايي زيبايي دولسه روسا اوريونا بعد از دهان به دهان گشتن هاي زياد به گوش سردمدار جنگ داخلي مي رسد كه حتي به خواب هم نمي بيند به او برسد براي اولين بار خلاف آنچه مي انديشيد كه كار روزمره اش بوده است. از زمانيكه بروتش را تراشيده و براي هميشه تفنگ به دست گرفته است سالهاي سال با دود باروت زندگي كرده است بدون اينكه هميشه آرماني براي جنگيدن داشته باشد و حتي بوسه هاي مادرش را نيز از ياد برده است. تنها جنگيده است و آن زمانيكه هم رقيبي در مقابلش نبوده است به راهزني دست زده است. خشونت در خون او بوده است. آخرين ماموريت تادئوسسپدس، يورشي براي گوشمالي دادن اهالي شهر سانتاترسا است، با صد و بيست مرد جنگي اش به شهر هجوم مي آورند تا رعب و وحشت به دل مردم شهر بيفكند و نيز رهبران جناح مخالف را از بين ببرد. در و پنجره ساختمانهاي شهر را مي شكنند. در كليسا را مي شكنند و سواره تا مهراب بلند مي تازند تا به حساب پادره كلمنته برسند كه سرراهشان ايستاده است، بعد به سمت ملك شخصي سناتور آنسلمو اوريانو مي تازند. سناتور كه خطر را كاملاً جدي احساس كرده است سگ ها را باز ميكند و دخترش را در امن ترين اتاق اندورني ساختمان پنهان مي كند و با خدمتكارانش عليه تادئوسسپدس به مقابله مسلحانه مي پردازد. مي داند كه در مقابل سردار جنگ هاي داخلي نمي توانند تاب بياورد. سفارشات لازم را به خدمتكارهايش مي دهد كه چطور بايد آخرين نفرشان دخترش را از مخفيگاه بيرون آورده و براي نجات او ازدست تادئوسسپدس به عمرش پايان دهد.
اما خدمتكارهايش همه كشته مي شوند و آخرين نفر خود او باقي مي ماند و حالا خود بايد اين كار را بكند تا آسوده بميرد و دخترش به دست تادئوسسپدس نيفتد. سناتور زخمي مي شود و با سختي زياد خودش را به اتاق اندروني كه دخترش را درآن پنهان كرده است مي رساند و درآخرين لحظه كه چشمانش سياهي مي رود و مي خواهد نقشه اش را عملي سازد اما دختر پانزده ساله پدر را قانع مي سازد كه او را نكشد تا انتقام شان را از او بگيرد. سناتور كه به انتقام مي انديشد ناچار قبول مي كند. تادئوسسپدس با مردان جنگي اش به اتاق اندروني هجوم مي آورند، سناتور آخرين مرمي هايش را فير مي كند و از هوش مي رود. تادئوسسپدس، سناتورا به مردان جنگي اش مي سپارد تا او را به اسبان بسته و از او انتقام بگيرند و خود در اتاق اندروني را مي بندد و در پي كامروايي از دختر بر مي آيد. سردار جنگ داخلي دختر را به همان حالت مدهوش رها مي كند و با مردان جنگي اش از آنجا دور مي شوند. دولسه روسا اوريانو با كمك مردم اهالي جسد قطعه قطعه شده پدر را دفن مي كند و زندگي را دوباره از سر مي گيرد و آرام آرام كشته شدن سناتور را به فراموشي مي سپارند. هر چند مردم در اوايل فكر مي كنند اتفاقي كه آن شب براي دختر سناتور پيش آمده است در سلوك راهبه ها در خواهد آمد، اما مهماني هايي كه در ويلاي اوريانو مرتب برپا مي شود و دولسه روسا اوريانو براي مهمان هايش پيانو مي نوازد آنها واقعه آن شب را فراموش مي كنند و حتي تعدادي از مردان خوشنام و پولدار كه ننگ و آبروريزي هتك حرمت دولسه روسا اوريانو را ناديده گرفته اند، به عشق و نجابت و زيبايي او پيشنهاد ازدواج مي دهند. اما اوريانو همه را رد مي كند و تنها به ماموريتي مي انديشد كه انتقام است. از آن طرف تادئوسسپدس هم نمي تواند خاطره آن شب مرگبار را فراموش كند. موج كشتار و هيجان تجاوز كه در بازگشت به پايتخت بايد گزارش موفقانه ماموريتش را بدهد و نيز به دختري مي انديشد در لباس حرير رقص كه تاج گلي از ياسمن بر سر دارد و در سكوت و تاريكي آن اتاق پر از دود و باروت او را تحمل كرده بود. اما دولسه روسا اوريانو تمام اين بي حرمتي ها و ننگ را تحمل كرده است تا انتقام خود و خون پدرش را از تادئوسسپدس بگيرد. خشم و خشونت و رذالتي را كه سسپدس در حق او و پدر و مردمش روا داشته بود فراموش نمي كند. جنگ هاي داخلي فروكش كرده است و صحبت از بازسازي خرابي هاي جنگ و صلح است و به مرور، صلح، قدرت و حكومت، تادئوسسپدس را به مردي سخت كوش و آرام تبديل مي كند. هرچه زمان مي گذرد خاطرات شوم جنگ داخلي از يادها مي رود و مردم تادئوسسپدس را دون تادئو مي نامند. جنگ جايش را به صلح مي دهد و دون تادئو هم همراه با زمان تغيير موضع مي دهد و ملكي وسيعي در آن سوي كوهستان مي خرد و زندگي اش را پاي گسترش عدالت مي گذارد و به سمت شهردار شهر انتخاب مي شود. زندگي تازه اي را شروع مي كند. زندگي گذشته اش كه سراسر عذاب وجدان است و پس دادن تاوان تمام آن خيانت ها و جناياتي كه مرتكب شده است هنوز او را می آزارد.
مي خواهد در سايه صلح و قدرت و حكومت زندگي كند اما روح انتقام جوي دولسه روسا اوريانو نمي گذارد خوشبخت شود. همه زن هايي كه مي بيند و براي آرام ساختن روح متلاطم خويش به آنها پناه مي برد، قيافه ملكه كارناوال را دارند و چيزي كه او را بيشتر از همه آزار مي دهد نام او هست كه در شعر شاعران كوچه و بازار مي شنود و تمام اين ها سبب مي شود تا نتواند ياد و خاطره آن شب شوم را فراموش كند. تصوير دختر جوان در او جان مي گيرد تا جايي كه روزي طاقتش طاق مي شود واز سر ميز شامي كه به افتخار پنجاه و هفتمين سالروز تولدش جشن پرشكوهي گرفته اند و رفقايش جمع هستند روح انتقام جوي دختر رهايش نمي كند بلند مي شود و ديوانه وار مي ايستد، از شدت خشم مشتي بر ميز مي كوبد و مجلس را ترك مي كند بي آنكه با كسي خداحافظي كند مي گويد: مي روم تا زخم كهنه اي را درمان كنم.
هر چند خيلي كوشيده است دولسه روسا اوريانو را فراموش كند اما خاطرات آن شب شوم و كابوس آن حادثه، افكارش را رها نمي كند. مي داند دولسه روسا اوريانو كجا است. راه شهر سانتاترسا در پيش مي گيرد. در طول بيست و پنج سالي كه از پايان جنگ داخلي گذشته است تغييراتي زيادي آمده است بزرگراههاي خوبي ساخته شده است و تمام چشم اندازها عوض شده است شاهراههاي جديد فاصله ها را كوتاه ساخته است اما وقتي به طرف تپه اي كه ويلاي اوريانو در آن قرار دارد مي پيچد درست مثل همان موقع مي يابد كه بيست و پنج سال قبل با دار و دسته اش به طرف آن تاخته بودند. در رفتن مردد مي شود و مي خواهد برگردد اما گويي روح انتقام جوي دختر اختيارش را از او گرفته است از موتر پياده مي شود و به طرف ويلاي اوريانو گام بر مي دارد. در باغ ويلا با دولسه روسا اوريانو روبرو مي شود، در جايش ميخكوب مي شود از ظلمي كه در حق او و پدرش مرتكب شده است.
تادئوسسپدس جنايتكار جنگ داخلي سابق و دون تادئو شهردار فعلي هر چند در ظاهرش تغييراتي زيادي آمده است، موهاي سياهش خاكستري شده است و لباس رسمي سياهي كه بر تن دارد اما دولسه روسا اوريانو او را مي شناسد و دنبال بهانه اي مي گردد تا نقشه ماموريتش كه انتقام است عملي سازد. دون تادئو اقرار به عجز و ناتواني مي كند و ابراز به مهر و دوستي.
دولسه روسا ارويانو نفس آرامي مي كشد و انتقامي كه در طول اين سالها به آن مي انديشيده است تا با او روبرو شود و حالا آن لحظه فرا رسيده است. چشم هاي او كه سالها اشك انتقام ريخته است و چشم به آينده اش داشته است تا اشك هايي كه در فراق پدر و شوربختي هاي خودش ريخته است تسلي بدهد اثري از ميرغضب نمي يابد. تنها اشك است كه مي جوشد. به دل خود رجوع ميكند تا شايد خشم و نفرتي را بيابد كه در تمام اين سالها پرورده است نمي تواند بيابد. به لحظه اي فكر مي كند كه از پدرش خواسته بود كه او را قرباني كند و بگذارد زنده بماند تا دين خود را ادا كند. صحنه اي را كه جسد متلاشي شده پدرش را در ملحفه اي جمع كرده و پيچيده بود درنظرش مجسم مي كند و هتك حرمت خودش را كه آغاز شوربختي هايش بود يكايك به خاطر مي آورد. نقشه انتقام را مرور مي كند، اما خوشحالي كه انتظارش را دارد نمي يابد به شدت خشمگين مي شود. سالها انتظار مرد خشني را كشيده است تا خشمي راكه فرو خورده است فرو نشاند اما دشمن ديرينه اش كاملاً عوض شده است، دست دولسه روسا اوريانو را مي گيرد و كف دست او را پر از اشك ميكند دختر از اين كار او سخت متعجب مي شود و هراسان و وحشت زده در مي يابد كه از بس به تادئو فكر كرده است و از بس در انديشه انتقام بوده احساسش كاملاً برگشته و دور كامل زده و او حالا عاشق شده است. و اين سرآغازي مي شود براي انديشيدن به عشق كه به آن رسيده اند و براي اولين بار در سرنوشت غمبارشان به موجودي ديگري راه مي دهند. در باغ قدمي مي زنند و از هر دري صحبت مي كنند و از شبي كه زندگي شان را بهم ريخت. غروب ها دولسه روسا اوريانو مي نشيند و پيانو مي نوازد و تادئو سسپدس سگرت مي كشد و به صداي پيانو گوش مي سپارد، و براي اولين بار احساس خوشبختي مي كند و همه كابوس هاي قديمي را كه روح انتقام جوي دولسه روسا اوريانو قرار و آرامش را از او گرفته بود از ياد مي برد، و اين اوج خوشبختي تا آنجا وجودش را فرا مي گيرد كه نقشه ازدواج اش را مي ريزد، و به جشني مي انديشد كه بايد بزرگ باشد و با شكوه با موسيقي و پايكوبي نه جشني كه تمام مردم شهر بتوانند در آن شركت كنند. اما زماني عاشق شده است كه به سن و سال او نمي آيد. در سني كه نااميدي ديگران را فرا مي گيرد، او تازه عشق شور جواني اش برگشته است. آرزويش غرق شادي و زيبا شدن دولسه روسا اوريانو است، مي خواهد نهايت نيكي ها رادرحق او بكند و تمام زندگي و دارايي اش را در پاي سعادت او بريزد. تا سعادت و خوشي و خوشبختي را به زندگي سراسر غم و اندوه و نااميدي او برگرداند. تا هرچه مي خواهد بخرد و بپوشد و بخورد و بياشامد تا رنج سالهاي كه بر او رفته است جبران شود. گاهي ترس به جانش رخنه مي كند و در چهره او دنبال نشانه هايي از انتقام مي گردد، اما نمي يابد و تنها و تنها برق عشق مشترك را مي بيند كه سوسو مي زند و خبر از آينده اي روشن مي دهد، فكرش آسوده مي شود. تدارك جشن عروسي گرفته مي شود، گل وسبزه آراسته مي شود. دولسه روسا اوريانو لباس عروس مي پوشد و خود را مي آرايد، مقابل آينه ژست مي گيرد همانند روزي كه تاج افتخار ملكه كارناوال را به سرش گذاشته بودند. اما مردد است و سخت بين خواسته دل و آرامش دادن به روح پدر مانده است. انتقامي كه قول عملي كردن آن را به پدر داده و از سويي دلي كه به قاتل داده است.
خياط را مرخص مي كند، قيچي را بر مي دارد و به اتاق حويلي اندروني سوم مي رود. اتاقي كه سالهاي سال همچنان دست نخورده و خالي باقي مانده است. تادئوسسپدس همه جا را براي يافتن او مي گردد. دست به دامن باغبان مي شود و شامه تيز سگ ها او را به انتهاي خانه مي كشاند، به اتاقي هجوم مي برد كه بيست و پنج سال قبلا همان كار را كرده بود، جايي كه روزگاري فرشته اي تاج ياسمن بر سر را ديده بود. دولسه روسا اوريانو راهمان طوري مي بيند كه هر شب روح انتقام جوي او به خوابش مي آيد. درهمان لباس حريرخون آلود. كابوسي كه به واقعيت تبديل مي شود و بايد تا زمانيكه زنده است و آخرين لحظه عمرش را سپري مي كند بايد تاوان گناهانش را به خاطر خاطرۀ تنها زني بپردازد كه درعين دشمن خوني بودن، دل او را به دست آورده است. روح سركش و انتقام جوي دولسه روسا اوريانو سرانجام با نقطه پايان گذاشتن به آرزوي تادئوسسپدس، انتقام مي گيرد. روح انتقام جو و سركشي كه بعد از وقوع حادثه آن شب هميشه براي تادئوسسپدس به كابوسي تبديل شده است، با اينكه ظاهراً درتمام اين سالها زنده بوده است و زندگي كرده است اما در واقع او را همان شب كه هتك حرمت كرده بود كشته بود. دختر كه بيست و پنج سال به خاطر انتقام از قهرمان جنگ داخلي زنده مانده بود به جاي او خود را مي كشد و به اين صورت از او انتقام مي گيرد تا او زنده بماند و با كابوس جنايات و ظلم هايش تا آخر عمر زندگي كند.