+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۸۹/۱۱/۰۵ ساعت 16:17 توسط قاسم قاموس
|
فصل ادبیات
خواسته است آنچه را در تمام این سالها گذشته است روایت کند. راوی، نویسنده فصل ادبیات است. او به ادبیات داستانی به عنوان یک جهان می نگرد و داستان را در هر ژانر آن دستیابی به این جهان، که خلق شدنی است. آمده است، در این جهان، جهان خودش را بسازد که داستانی است. این جهان داستانی متعلق به خود اوست. و او برای ساختن این جهان، به واکاوی انسان جهان واقعی پرداخته است.
بي هويتي و مسخ هويت، سرنوشت انسانهايي است كه در شرايط بد روزگار آفريده شده اند، زيسته اند، و در نهايت، مرگ به زندگي شان پايان داده است. انسانهاي دردمندي كه كمتر حق انتخاب داشته اند و بيشتر محكوم بوده اند به زنده ماندن تا زندگي كردن. تلاش كرده اند تا زنده بمانند و كمتر موفق بوده اند كه زندگي شان را سر و ساماني بدهند. شخصيت شان در كشاكش روزمرگي جنگ و جهالت و خشونت شكل گرفته است. و اين وضعيت در واقع ميراث شوم و ناميموني بوده كه به آنها ارث رسيده و آنها نيز به نسلهاي بعدي سپرده اند. و اين دور باطل همان طور ادامه پيدا كرده كه تا حالا داشته است. انسان هايي كه زندگي شان در جنگ خلاصه شده و تمام هم و غم شان تنها براي زنده ماندن اين بوده است كه زنده بمانند و اين زنده ماندن براي شان يك اصل شده بدون اينكه از وسعت و امكانات فراوان اين دنيا و زندگي، چيزي زيادي نصيب آنها شده باشد. روزگار، عرصه را چنان بر اين ها تنگ كرده كه مجبور شده اند دست به هر كاري بزنند تا زنده بمانند. تا توانسته اند در شهر و روستايشان صبر پيشه كرده اند و تمام مشكلات را به جان خريده اند، از اين شهر به آن شهر و از اين روستا به آن روستا كوچيده اند تا شايد روزي جنگي كه بر آن ها تحميل شده است به پايان برسد. و عده اي كوچيده اند به آن سوي مرزها به اميد اين كه حداقل زنده بمانند و گاه حتا در بدترين و دشوارترين شرايط، به زندگي شان ادامه داده اند انسان هايي كه اگر مي بودند در كشور شان و زاده نشده بودند در چنين شرايطي كه جنگ و جهالت و خشونت، حاكمان سرزمين شان شده است، مي توانستند برسند به آن چه كه انسان هاي ديگر در فراسوي مرزها به آن رسيده اند. اما اينجا در سرزميني كه عفريت جنگ زبانه كشده است، ديگر انسانيت رنگ باخته است. ارزش ها جايش را به ضد ارزشها داده است. اصالت ها به چالش كشيده شده است. در چنين شرايط و زمانه اي است كه هويت ها مسخ مي شود و انسان، بي هويت. تمام تلاش اين انسان هاي بي هويت كه هويت شان را در جايي جا گذاشته صرف اين مي شود كه خود شان را بيابند و هويت گمشده شان را به دست آورند. آوارگي، مهاجرت و تن دادن به قوانين و رسوم و عادات و آداب سرزمينهاي ديگر، انساني را كه محكوم به رعايت اين وضعيت پيش آمده شده وا مي دارد تا با تمام اين قيودات و محدوديتها بسازد و بماند تا از عوارض و پيامد هاي جنگي كه در سرزمينش جريان دارد در امان بماند. انسان هاي كه چه مهاجرت كرده اند و چه در شرايط بد روزگار مانده اند و با ناهنجاري هاي موجود ساخته اند، هر دو به نوعي مبتلا به بحران هويت شده اند. نيز اين بحران به تمام زندگي شان كشيده شده تا جايي كه حفظ جان و حفظ هويت، دغدغه روزمره زندگي آن ها شده است. آنها سرنوشت نامعلومي دارند و بي اعتماد و نا مطمين به آينده خويش به اجبار به زندگيي ادامه داده اند كه از كم ترين امكانات و رفاه برخوردار بوده است. سرگذشت اين انسانها نيز به نوعي با جنگ و مهاجرت و غريبي ارتباط تنگاتنگ داشته است. در واقع همين ناهنجاري هاي پيش آمده بوده است كه تاثير جدي و مانا روي گذشته و حال و آينده اين انسانها گذارده است. نيز سبب شده است تا سر نوشت اين انسان هايي كه آگاهانه و ناآگاهانه درگير جنگ شده اند، مهاجر شده اند و در غربت زندگي اختيار كرده اند با بي ثباتي و بلاتكليفي و چشم انداز كور به آينده، پيوند ناگسستني بخورد.
قاسم قاموس، داستان نويسي را از اواسط نيمه نخست دهه هفتاد هزار و سه صد خورشيدي شروع كرده است. اما چاپ نخستين مجموعه داستان كوتاه او به بيشتر از يك دهه به درازا كشيده است، كه ناشي از مشكلات كاري و مشغوليتهاي روزمره گی زندگي بوده كه با آن مواجه بوده است، مشكلاتي كه حالا هم وجود دارد و شايد حالا حالا ها بر طرف شدني نباشد. مشكلاتي كه بدون شك با زندگي يك نويسنده پيوند ناگسستني خورده است.